تصاوير منتخب

۰

حسینِ(ع)مسیحی،مریمِ مسلمان

اهل بیت (ع) تاریخی و اجتماعی

حسینِ(ع)مسیحی،مریمِ مسلمان


آنکه فهمید!

راننده ی آژانس بود. سن و سالش  حدود پنجاه را نشان می داد،شاید هم بیشتر.همین که دهان باز کرد وگفت:ببخشید آقا !کجا تشریف می برید ؟فهمیدم.با آن لهجه ی غلیظی که داشت ،راحت می شد فهمید.کمی جابه جا شدم ،پرسیدم:«ببخشید آقا!شما ارمنی هستید؟»

راحت و خونسرد گفت:بله!چطور مگه؟

هیچی، همین جوری.حتما بچه شیرمردی.

برگشت ،با لبخند نگاهی کرد وگفت:«از کجا فهمیدی!»

- خب ارامنه یا تو مجیدیه زندگی می کنند یا تو خیابان شیرمرد.

- نه خب! جاهای دیگر هم هستند.

- ولی شما اهل شیرمردی.

- خود شیرمرد که نه، خیابان پدر ثانی مینشینیم.

صحبتمان گل انداخت ،که بی مقدمه گفت:من از دین شما مسلمان ها عاشق دوتا امام هستم. برای من خیلی جالب بود که یک ارمنی عاشق دوتا از امامان ما بود.اصلا اجازه نداد بپرسم کدام. ادامه داد:پیش از انقلاب ،توی پادگانی اطراف مشهد سرباز بودم.هم خدمتی های من ارادتی خاصی به امام رضا (ع)داشتند.یک شب حال یکی از سربازها خیلی خراب شد.دکتر پادگان که فقط بلد بود آمپول بزند ،گفت:این پسر تا صبح دوام نمی آورد. وسیله و امکاناتی هم نبود که او را به شهر برسانیم،بیچاره داشت بال بال می زد.رفقایش هم بالای سرش نشسته بودند و زار زار گریه می کردند. یکدفعه همه ی آنها با هم داد زدند:«یا امام رضا!شما غریبی.این هم اینجا غریب است، خودت این جوان  را به مادرش ببخش.»

من به امام رضا(ع) احترام می گذاشتم، ولی آن اعتقادی را که آنها داشتند،نداشتند. گرفتم خوابیدم، ولی آنها شروع کردند به دعا و راز ونیاز. هنوز هوا روشن نشده بود که با سرو صدای آنها از خواب پریدم. اصلاً باورم نمی شد. آن که گفته بودن مردنی است، از همه سر حال تر بود؛شنگول شنگول. از آن روز به بعد، هر وقت می روم مشهد، می گویم، آقا دمت گرم!»

-خب آن امام دیگر کدام است؟

-این را که دیگر خودت باید بدانی؛امام حسین(ع).خودم و خانواده ام عاشقش هستیم. خانه ما نزدیک مسجد الرضا(ع) است. ماه محرم که میشود،همه ی مان برای آقا مشکی می پوشیم. شاید باور نکنی، برو از رفقای خودت توی همان مسجد بپرس، وارطان کیه؟ ماه محرم، من پای سماور هستم،چای می دهم دست عزادارها. اگر یک شب شام هیأت را به خانه نبرم،زن وبچه ام می ریزند دم مسجد،که ما امشب شام آقا را نخورده ایم.»

بغض گلویم را گرفته بود. این کی بود و ما...


آن که نفهمید!

سه شنبه شب،30فروردین،در خانه یکی از آشنایان ،توفیق یا نکبت، هر چه که بود، نشستم پای ماهواره. در آن روزها که ارتش عراق به پادگان«اشرف» حمله کرده و انتقام قتل عام مردم عراق در زمان صدام را از منافقان گرفته بود،خیلی مشتاق بودم که تصاویری از آنها را ببینم. شبکه تلویزیونی«سیمای آزادی منافقان» گزارش مستندی از کشته شدن تعدادی از منافقان توسط ارتش عراق را پخش می کرد. ناخواسته یاد وقتی افتادم که مردم کُرد شمال و شیعیان جنوب عراق،علیه صدام قیام کرده بودند و چیزی نمانده بود که پیروز شوند. منافقان سوار بر تانکها و نفربرهای تا دندان مسلح،در حالی که وانمود می کردند جزو انقلابیان هستند،واردشهرها شدند و هنگامی که مردم به استقبالشان آمدند،همه را به رگبار بستند و تعداد زیادی زن و بچه را به خاک و خون کشیدند؛آن هم کجا، جایی که اصلاً کشور خودشان نبود.

یکی از منافقان قدیمی داشت لحظه های آخر مثلاً شهادت یکی از دوستانش به نام اکبر را با آب وتاب تعریف میکرد.

-توی درگیری گلوله ای به سینه اکبر خورد. بغلش کردم تا ببرمش توی آمبولانس. همین طور که داشت توی بغلم آخرین نفس ها را می کشید، مدام فریاد می زد، یا مریم مقدس(س!)

خیلی جالب شد. اسمش اکبر بود،ولی در آخرین لحظه های جان دادن فریاد می زد، یا مریم مقدس(س)! فکر کردم حتماً مسیحی بوده و حضرت مریم(س) را صدا می زده است، ولی راوی ادامه داد:«اکبر فریاد می زد،یا مریم مقدس(س) و خواهر«مریم رجوی» را صدا می زد...


واویلا! منافقی که ادعای مسلمانی و مثلاً شیعگی داشت، در لحظه ی جان دادن، به جای شهادتین و الله اکبر، فریاد می زند یا مریم مقدس ، و مریم رجوی را صدا می زند و جان به شیطان تقدیم می کند!

 پی نوشت:

حمید داودآبادی

ماهنامه امتداد

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تا 1439...

جستجو

بایگانی

پربازديدها

آخرين نظرات

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی