تصاوير منتخب

۰

نمونه هایی از اخلاق والای علمای ربانی

مراجع و علما

سید رضی (رحمة الله علیه)


خبرگزاری فارس: «سید رضی» عالمی که سخنان امام علی(ع) را وارد خانه‌ها کرد

 طلبه و عالم باید مقام روحی و متاع معنوی خود را در برابر آنچه در دست مردم دنیا دار است پست نکند و چشم به دست مردم و دل نگران خوشیها و امور مادی مردم نباشد، سرافراز باشد و آزاده، و در عین فروتنی و تواضع، طبعی بلند داشته باشد و بی نیاز.داستانی نقل می کنیم از عالم بزرگ و آزاده، شرف الدین و عزالاسلام، علوی شریف بزرگوار، سید رضی ابوالحسن محمد ابن الحسین الموسوی، گردآورنده ی کتاب «نهج البلاغه» تا نمونه ای باشد برای تربیت و دمیدن روح آزادگی و بلند طبعی در جانها و روانها. آورده اند که از هیچ کس صله و جایزه قبول نمی کرد تا آنجا که هدیه های پدر خود را نیز رد می کرد. پادشاهان آل بویه هرچه کردند تا ایشان عطا و صله بپذیرد نپذیرفت. دوست داشت که خود و شاگردانش مورد عزت و احترام باشند و همه ی مردم حرمت آنان را نگاه دارند و با بی نیازی و آقایی زندگی کنند. نیز آورده اند که خداوند به وی فرزندی داد. ابوغالب فخرالملک، وزیر بهاء الدوله، هدیه ای برای او فرستاد و پیغام داد که چون در این گونه اوقات دوستان برای یکدیگر هدیه می فرستند، من این هدیه را برای قابله فرستاده ام، امید است بپذیرید. سید رضی رد کرد و بدو نامه ای نوشت، و از جمله در آن نامه چنین نگاشت: «بر احوال خانواده ی ما زن بیگانه ای آگاه نمی گردد، همیشه پیرزنان خود ما قابلگی می کنند نه زنان بیگانه. و این پیرزنان نیز نه اجرتی می گیرند و نه صله ای». این واقعه را، مؤلف «قصص العلما» با تفصیل بیشتری آورده است. در اینجا با تصرف در عبارت نقل میکنیم. واقعه از قول وزیر آورده شده است: خدای تعالی پسری به سید رضی کرامت فرمود. من هزار دینار در طبقی گذاشتم و به رسم هدیه و چشم روشنی برای او فرستادم. رضی آن وجه را رد کرد و گفت: وزیر می داند که من از هیچ کس چیزی قبول نمیکنم». بار دیگر آن طبق را فرستادم و گفتن: «این وجه برای آن مولود است، دخلی به شما ندارد». باز پس فرستاد و گفت: «این مبلغ را به قابله بدهید» بار سوم فرستادم و گفتم: «این مبلغ را به قابله بدهید». این بار نیز بازگردانید و گفت: «وزیر می داند که زنان ما را زنان بیگانه قابلگی نمی کنند، بلکه قابله ی ایشان از زنان خود ما هستند. و اینان نیز چیزی از کسی نمی پذیرند». برای بار چهارم آن مبلغ را فرستادم و گفتم: «این مبلغ از آن طلابی باشد که در خدمت شما درس می خوانند» سید رضی فرمود: «طلاب همه حاضرند، هر کس هر قدر می خواهد بردارد». آنگاه یکی از طلاب برخاست و یک دینار برداشت و قطعی از آن برید و آن بریده را نزد خود نگاه داشت و باقی مانده را در همان طبق گذاشت. سید رضی پرسید: «چرا چنین کردی؟» گفت: «دیشب برای روغن چراغ احتیاج پیدا کردم و کلید در خزانه ی شما که وقف بر طلاب است نبود، از این رو از بقال، نسیه، روغن چراغ گرفتم اکنون قدری از این دینار را برداشتم تا قرض خود را ادا کنم» چنین کردند و سرانجام آن طبق دینار را رد کردند ونپذیرفتند.آری اینگونه بودند علمای ربانی.


آیت‌الله العظمی بهجت فومنی(اعلی الله مقامه الشریف)


حجت الاسلام روحی از شاگردان آیت الله بهجت دراین همایش طی سخنانی گفت: حضرت آیت الله بهجت چشم برزخی داشتند؛ اما قبل از اینکه وارد یک مجلس بشوند چندبار با ذکر یا ستار، یا ستار، از خداوند می خواستند تا عیوب مردم را بر وی بپوشاند.
وی اظهار داشت: از صدر اسلام تا کنون حدود چهار هزار عارف شناخته شده داشته ایم و آقای بهجت نیز یکی از عرفای بزرگ شیعه بود.
وی با اشاره به برخی کمالات آیت‌الله العظمی بهجت و خواندن اشعاری معنوی از ایشان گفت: هیچ فردی به ذهنش نمی رسید که آقای بهجت اهل ذوق باشد و شعر بسراید و برخی از اشعار وی مربوط به مناجات های شخصی این عارف وارسته است.
روحی ادامه داد: اگر بخواهیم سخنان آقای بهجت را تقسیم کنیم به طور قطع یک چهارم آنها درباره امام زمان (عج) است و بخشی هم در زمینه مشروطیت و وهابیت است.
وی افزود: فردی از آقای بهجت سووال کرد آیا امام زمان را دیده اید، ایشان در پاسخ گفتند، نمی گویم ندیده ام.
حجت الاسلام "علی بهجت" فرزند آیت‌الله العظمی بهجت(ره) یکی دیگر از سخنرانان این همایش بود که به برخی از خاطرات پدرش اشاره کرد و گفت: مردان الهی به طرف لهو و لعب نمی روند و لهو و لعب نیز قدرت ندارد مردان الهی را جذب کند.
وی با بیان اینکه آیت‌الله العظمی بهجت سالها قبل گفته اند که راضی نیستم در باره من حرفی بزنند، افزود: سخن گفتن در باره کسی که دائما در حال پرده پوشی، رازداری و مخفی کردن آن هم با مهارت زیاد است، بسیار مشکل و مانند این است که نادانی بخواهد در باره دانایی سخن بگوید.
وی گفت: ایشان حاضر نبود پرده را به کنار بزند و در باره کوچکترین مسایل زندگی اش هم سخن بگوید.
حجت الاسلام بهجت گفت: آیت الله بهجت 12 ساعت در شبانه روز را فقط مشغول عبادت بود آن هم عبادت متصل و از عبادت چه دیده بود کسی نمی داند.
وی افزود: آیت الله بهجت می گفت اگر مردم لذت نماز را بدانند خواهند دانست که در دنیا لذتی بالاتر از لذت نماز نیست.
وی در پاسخ به پرسشی در باره ساده زیستی آیت‌الله العظمی بهجت گفت: ایشان در زندگی قانع و صرفه جو بودند و سعی می کردند بیشترین بازدهی را داشته باشند.
فرزند آیت‌الله العظمی بهجت گفت: پدرم در شبانه روز چهارساعت بیشتر نمی خوابید و با اینکه غذایش بسیار کم و ناچیز بود، به یک زیارت که می رفت و باز می گشت، بسیار سرحال و بانشاط بود.
وی افزود: آیت الله بهجت هرگز نگفت من درس می دهم و درس دارم، بلکه می گفت مباحثه دارم ، هیچ وقت هم نگفت شاگرد دارم و می گفت هم مباحثه دارم.


آیت الله مرعشی نجفی (رحمة الله علیه)


فرزند ارشد ایشان نقل می کنند:

یک شب آیت الله مرعشی نجفی به مراسم عقد یکی از آشنایان دعوت می‌شود و مهمانی طول می‌کشد، موقع برگشتن، در آن تاریکی، با یک جوان مست عربده کش مواجه می‌شوند. جوان با تحکم می‌گوید: شیخ از کجا می‌آیی؟ ایشان هم جریان را توضیح می‌دهند؛ جوان مست می‌گوید: شیخ برایم روضه بخوان! آقا بهانه می‌آورند که اینجا منبر و چراغ و روشنایی نیست که روضه بخوانم. جوان روی زمین افتاده و می‌گوید: خوب این هم صندلی بنشین روی گرده من. پدرم می‌گفت؛ نشستم روی گرده این جوان مست، تا گفتم یا اباعبدالله، شروع کرد به گریه کردن به حدی که شانه‌هایش تکان می‌خورد و مرا هم تکان می‌داد، چنان که من از گریه او متاثر شدم، فکر کردم اگر این طور پیش برود او غش می‌کند، روضه را خلاصه کردم. گفت« شیخ چرا کم روضه خواندی؟ گفتم که خوب سردم شده ... وقتی خواستم خداحافظی کنم گفت که من باید تا در خانه شما را همراهی کنم تا یکی مثل من مزاحم شما نشود.
وقتی جوان میخواست برگردد گفت ازت یه سوال دارم پدرم گفت بگو جوان جوان گفت توی آخرت منبر سیدالشهدا رو میسوزونن گفت نه ، جوان گفت میدانم خطا کردم ولی من منبر سیدالشهدا شدم
میگفت اشک تو چشمان پدرم جمع شد دعایش کرد ند .

ابوی می‌فرمود: دو سه هفته از این قضیه گذشته بود در مسجد بالاسر در محراب نشسته بودم دیدم جوانی آمد و افتاد دست و پای من، به حضرت معصومه‌(سلام الله علیها) قسمم داد که او را ببخشم، بعد که خودش را معرفی کرد متوجه شدم که همان جوان مست بوده است. از آن شب به بعد به کلی دگرگون شده و توبه کرده بود و به نماز جماعت می‌آمد.

این جوان تا آخر عمر در صف اول نماز جماعت ایشان شرکت می‌کردند و محاسن بلندی داشت و عرق‌چین و عبا می‌پوشید و اهل تهجد شده بود، وقتی هم که فوت کرد تشییع و مراسم ختمش بسیار شلوغ بود.


داستان کوتاه امام موسی صدر 



دانشمند فاضل و نویسنده اندیشمند استاد سید عباس نورالدین برایم نقل کرد که روزی امام صدر در یک کلیسا ( یا دانشگاه ) سخنرانی بسیار موثر و جذابی ایراد کرد و همه را مجذوب نمود.

اواخر سخنرانی یک خانم جوان و زیبا که از این توفیق یک عالم مسلمان بسیار دلخور بود به دوستانش گفت : من می دانم چه طور حالش را بگیرم و ضایعش کنم ! و بلا فاصله پس از پایان سخنرانی در حالیکه همه را متوجه خود کرده بود جلورفت و دستش را به طرف ایشان دراز کرد .

ایشان طبق عادت دستشان را روی سینه گذاشتند . او هم که منتظر همین بود پرسید : می خواهید نجس نشوید ؟ ( و به همان موضوعی اشاره کرد که مشکل سو تفاهم خانم هاست و شبهه دون پایه بودن زنان در دیدگاه اسلام و نجس بودن غیر مسلمانان و ... )

ایشان با زیرکی بلافاصله پاسخ دادند : بل لاحافظ علی طهارتک ! فرمودند بلکه بر عکس تو آنقدر با ارزش و پاک هستی که چنین تماس هایی حریم قدسی و زنانه تو را می آلاید ...

این جواب حکیمانه و عارفانه و عمیق و هوشمندانه نه تنها توطئه او را خنثی کرد بلکه کار بر عکس شد و جمعیت مسیحی حاضر بیشتر به وجد آمده و به ایشان ارادت بیشتری پیدا کردند.

گریه علامه طباطبایی(ره)


allame-9

برای همه عجیب بود. علامه و گریه؟! آن هم برای از دنیا رفتن کسی؟ درست است که همسر علامه از دنیا رفته بود و او تمام 27 روز آخر بیماری او حتی یک لحظه تنهایش نگذاشته بود اما این همه گریه و سوگواری آن هم از کسی که همه را در مصیبت ها دعوت به آرامش می کرد، عجیب بود. رفته بودند پیشش که دلداری اش بدهند و از راز گریه علامه سر در بیاورند. این طور جواب گرفته بودند. « مرگ حق است. همه باید بمیریم. من برای مرگ همسرم گریه نمی کنم. گریه من برای کدبانوگری و محبت های خانم است. ما زندگی پر فراز و نشیبی داشتیم. در نجف اشرف با سختی هایی مواجه می شدیم و من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بی اطلاع بودم. اداره زندگی به عهده خانم بود. در طول مدت زندگی ما هیچگاه نشد خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این کار را نمی کرد. یا کاری را ترک کند که بگویم کاش این عمل را انجام داده بود. در تمام دوران زندگی ما هیچگاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادی یا چرا ترک کردی؟»
بعد هم که تا سه چهار سال هر روز سر مزار همسرش می رفت و بعدتر هم شد هفته ای دو روز به صورت مرتب. می گفتند بنده خدا بایستی حق شناس باشد. اگر آدمی نتواند حق مرد م را ادا کند حق خدا را هم نمی تواند ادا کند.

برگرفته از سخنان فرزند علامه سید محمد حسین طباطبایی (ره)


آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)



مرد غریب، زن غریب

آقا بسیار دلرحم، مهربان و خانواده دوست بودند و همه مسائل اخلاقی را رعایت می کردند. مثلاً بر کنار هم بودن، احترام زن به مرد و برعکس و مهربانی در خانواده خیلی تأکید داشتند و می گفتند حدیثی هست که می فرماید زنی که در منزل مرد بد اخلاق است، غریب است و مردی که در منزل زن بد اخلاق است، غریب است. با اینکه سرشان خیلی شلوغ بود اما معمولاً یک سوم از شبانه روز را سعی می کردند کنار خانواده و فرزندانش باشند. البته با توجه به اینکه آقا به کارهای حوزه و مسائل طلبه ها بسیار حساس بودند، گاهی نمی توانستند مثل همیشه به خانه بیایند و این زمان کمتر می شد. ما ناراحت نمی شدیم. البته آقا هم سعی می کردند این کمتر آمدن را جای دیگری جبران کنند. مثلاً قول سفر می دادند. معمولاً کارها خیلی منظم و با آرامش انجام می شد. برای همین به ناراحتی نمی رسید. انتظار حاج آقا این بود که در خوشی ها و ناخوشی ها کنارشان باشیم. آقا همیشه می فرمودند بالا و پایین در زندگی وجود دارد اما آنچه که مهم است، توکل به خداست. نکته بعدی که فکر می کنم حاج آقا انتظار داشتند این بود که حجابمان را رعایت کنیم و با تقوا و پرهیزگار باشیم و زمان مشکلات هم به ایشان سخت نگیریم.
همسر مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)


امام خمینی (رحمة الله علیه)


emam_khomeini.jpg


نوبت من است
بگو مگو می کردند. همین طور شوخی و جدی سرظرف شستن آن روز یکی به دو می کردند. یکی شان می گفت خسته ام. امروز خیلی خسته ام. این دفعه تو ظرف ها را بشوی! آن یکی جواب می داد اگر تو خسته ای من هم خسته ام. نوبت خودت است. خودت باید ظرف ها را بشویی! بگو مگو برنده نداشت و بدون نتیجه تمام شد. ظرف ها مانده بود و هر دو رفته بودند سراغ کار خودشان تا بالاخره یکی شان خستگی اش را در کند و خودش برود ظرف ها را بشوید.
اذان ظهر را که گفتند، چشم شان به آقا افتاده بود که می رود توی آشپزخانه، لابد طبق معمول برای وضو. اما وضوی آقا این بار خیلی طول کشیده بود؛ بیشتر از هر وقت دیگر. نگران شده بودند. رفتند سمت آشپزخانه که ببینند خدای نکرده اتفاقی برای آقا نیفتاده باشد. وارد آشپزخانه که شدند، خشک شان زد. آقا بود و آستین های بالا زده یک کپه ظرف شسته شده ترو تمیز. آقا که تعجب شان را دیده بود، لبخندی زده بود و گفته بود حرف هایتان را که شنیدم، احساس کردم که این د فعه نوبت من است که ظرف ها را بشویم.

برگرفته از کتاب «مهربان تر از نسیم» انتشارات ذکر


میرزا جواد آقا تهرانی (رحمة الله علیه)


زنگ نزدم که اذیت نشوید
به خانه که رسیده بود، دیگر شب از نیمه گذشته بود. داخل لباس و جیب هایش را هم که گشته بود. کلید را پیدا نکرده بود. چراغ های خانه خاموش بودند؛ این یعنی همه خوابند. سرمای استخوان سوز نیمه شب کوچه را خلوت خلوت کرده بود. او اما آنجا مانده بود. در نزده بود و تا اذان صبح همان جا در کوچه قدم زده بود.
موقع اذان که اهل خانه بیدار شده بودند، همسرش در را باز کرده بود و رفته بود خانه. بچه ها که دوره اش کرده بودند و خرده گرفتند که چرا لااقل زنگ نزدید تا وسط این سرما در را برایتان باز کنیم، جواب شنیده بودند: « شما خواب بودید. زنگ من موجب اذیت و آزار شما می شد!»

خانه شان دیدنی بود. با اینکه وسایل ساده ای داشتند، اما همه چیز توی خانه «ست» شده بود. مرتب و زیبا. حتی رنگ پرده ها را هم با رنگ خانه «ست» کرده بودند. برای بقیه عجیب بود که یک روحانی و عالم دینی چنین خانه ای داشته باشد. سراغ جواب که رفته بود ند، این طور جواب شنید ند: « موقعی که ازدواج کرد م، همسرم از خانواده آبرومند و نسبتاً متمکنی بود و من گفتم که طلبه هستم و چیز زیادی ندارم و آنها بد ین صورت قبول کرد ند ولی بعدها می دید م هر وقت اقوام و خویشان همسرم به منزل ما می آمد ند، خانه سروسامان خوبی نداشت و باعث خجالت و شرمندگی همسرم می شد. لذا به خاطر احترام به همسرم و رضایت او منزل را بدین صورت درآوردم که مشاهده می کنید و این موجب رضایت و خشنودی او شد. زینت منزل فقط به خاطر رضایت او بوده نه برای تمایل خودم به تجملات و زرق و برق دنیوی».

برگرفته از زندگی میرزا جواد آقا تهرانی (ره)


شیخ رجبعلی خیاط(رحمة الله علیه)



زیارت بی ثمر

با کاروان رفته بود کربلا. یک روز موقع برگشت از زیارت حرم از دور صدای بگو مگوی زن و شوهر هم کاروانی به گوشش رسیده بود. همه که به استراحتگاه می رسند، یکی یکی سراغ همه می رود و زیارت قبول» می گوید. به آن زن و شوهر که می رسد. رو به زن می کند و می گوید: «تو که هیچ همه را ریختی روی زمین!» زن حسابی تعجب می کند و می گوید: « ای آقا! چطور؟ من این همه راه آمده ام کربلا، مگر من چه کار کرده ام ؟! » جواب او اما این است: « از حرم که آمدی بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت!»

برگرفته از کتاب «نکته ها از گفته ها» اثر استاد فاطمی نیا (جلد اول)


نامه عاشقانه امام (ره) به همسرشان


100908403121.jpg


تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم؛ در این مدتی که مبتلا به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آیینه‌ی قلبم منقوش است. عزیزم؛ امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. (حال) من با هر شدتی باشد می‌گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمده، خوش بوده. الآن در شهر زیبای
بیروت هستم. حقیقتاَ جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا، خیلی منظره‌ی خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم، همراهم نیست که این منظره‌ی عالی به دل بچسبد. به هر حال امشب، شب دوم است که منتظر کشتی هستیم. از قرار معلوم و معروف یک کشتی فردا حرکت می‌کند... . خیلی سفر خوبی است. جای شما خیلی خیلی خالی است. دلم برای پسرت قدری تنگ شده... .

ایام عمر و عزت مستدام
تصدقت؛ قربانت روح ا...


شیخ حسن بن زین العابدین عاملی

عالم جلیل شیخ حسن بن زین العابدین عاملی –پسر شهید ثانی- با خواهر زاده ی خود، عالم عامل سید محمد بن علی موسوی عاملی، مؤلف کتاب «مدارک الاحکام» همدوره بوده اند. در احولات این دو عالم ربانی آورده اند که هر گاه یکی از ایشان زودتر به مسجد می آمد، دیگری که می رسید به وی اقتدا می کرد. و هر گاه کتابی می نوشتند به یکدیگر عرضه می کردند. این دو عالم در ایام حیات خود، به ایران، برای زیارت حضرت امام رضا «ع» نیامدند، از ترس آنکه مبادا شاه عباس بخواهد با آنان ملاقات کند.
عظمت نفس
در احوال خواجه نصیرالدین طوسی آورده اند:
وقتی شخصی به خدمت خواجه آمد و نوشته ای از دیگری تقدیم وی کرد که در آن نوشته، به خواجه بسیار ناسزا گفته و دشنام داده شده بود، و نویسنده ی نامه خواجه را کلب بن کلب خوانده بود. خواجه در برابر ناسزاهای وی با زبان ملاطفت آمیزی، اینگونه پاسخ گفت: «اینکه او مرا سگ خوانده است درست نیست، زیرا که سگ از جمله ی چهارپایان است و عو عو کننده است و پوستش پوشیده از پشم است و ناخن های دراز دارد. این خصوصیات در من نیست. و بر خلاف، قامت من راست است و تنم بی پشم، و ناخنم پهن است و ناطق و خندانم، و فصول و خواصی که مراست غیر از فصول و خواص سگ است. و آنچه در من است مناقض است با آنچه صاحب نامه درباره ی من گفته است». و بدین گونه او را پاسخ گفت، با این زبان نرم، بی آنکه کلمه ی درشتی بر زبان راند، یا فرستاده ی او را برنجاند.


میرزای شیرازی(رحمة الله علیه)

نیز در احوال مرجع بزرگ یاد شده، میرزای شیرازی اول، آورده اند:
او با عالمان حوزه و شاگردان و طلاب علوم اسلامی، چونان پدری مهربان رفتار می کرد. از رسیدگی به کوچکترین امر غفلت نمی ورزید. و با همه ی آنان، اگرچه طلاب مبتدی و خردسال، با کمال ادب و احترام رفتار می کرد. مقام هرکس و فضل و دانش و ارزش های هر یک را می شناخت و پاس می داشت. به هنگام پرداخت حقوق طالبان علم، چنان روشی احترام آمیز داشت که نمی توان وصف کرد. همینطور با دیگر مردمان، در موارد گوناگون، با نهایت ادب روبرو می شد و به سخنان آنان گوش می داد، و به رفع نیازمندیهایشان می پرداخت. این اد ب و احترام را حتی با اعضای خانواده ی خود و کودکان خردسال رعایت می کرد. همه به هنگام ورود به نزد او از وی اجازه می گرفتند. هر یک نزد او وارد می شدند، به احترام آنان به پا می خاست و چون از نزد او می رفتند نیز چنین می کرد.



نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تا 1439...

جستجو

بایگانی

پربازديدها

آخرين نظرات

پيوندها

تصاوير برگزيده

شبکه های اجتماعی